خوشبخت ترین افراد کسی است که فضیلت دیگران را قدر بداند و از خوشبختی دیگران نیز احساس مسرت کند.
عجب زیبا می شد اگر ما همه می توانستیم آن چه را که انجام می دهیم، اعم از خوردن و خوابیدن و نوشیدن و کار کردن و...، تماماً با حقیقت می بود و آن قدر ادامه می یافت تا در آن حل می شدیم.
من معتقدم که اگر اشتباهات با خلوص نیت باشد، مطمئناً هیچ صدمه ای به چیزی یا کسی یا دنیا وارد نمی شود. شخصی که به دلیل اشتباهات خود از خدا ترس دارد، خداوند همیشه یار و یاور او خواهد بود. انسان حتی اشتباهات خیلی بزرگ را نیز انجام میدهد، ولی وقتی پی ببرد و بخواهد که تکرار نشود و خواسته اش محکم و از روی ایمان باشد اشتباهات نیز فراموش شدنی هستند.
نکته های کوچک زندگی (۳)
- درکارها هرگز نظر یک وکیل یا حسابدار را نپرس. آن ها طوری تعلیم دیده ا ند که به دنبال مشکل بگردند، نه راه حل.
- هر روز با به کار بردن کلمات خوب، نوازش کردن و ملاحظه کاری درباره آنها، به خانواده ات نشان بده که چقدر دوستشان داری.
- غیبت نکن ، غر نزن، قمار نکن.
- چه وسعت برسد و چه نرسد، خانواده را به سفر تعطیلات ببر. خاطراتش قیمت ندارد.
- درباره میزان دستمزد بحث نکن.
- از کسی که چیزی برای از دست دادن ندارد بترس
- به پشت دراز بکش و به ستاره ها نگاه کن
- اتومبیل روشن را به حال خود رها نکن
- سر کارت زود حاضر شو و تا بعد از ساعت پایان کار بمان
- هنگام مواجهه با کار سخت، طوری عمل کن که انگار شکست غیر ممکن است . اگر به دنبال صید نهنگ هستی، سس مخصوص طبخ ماهی را همراه ببر
- ستون مربوط به تحسین و تمجید از کسانی را که می شناسی، از جراید ببر و همراه یک یادداشت تبریک برایشان پست کن
- هر چیز را در شرایطی بهتر از زمان یافتن اش رها کن
-
کتاب نکته های کوچک زندگی (۱)
ترجمه ای از کتاب life little instructions
اچ جکسون براون ترجمه زهره زاهدی
پسرم، چگونه می توانم کمکت کنم که ببینی؟ بیا تو را روی دوشم بنشانم. آن وقت دورتر از من می بینی.
آن وقت به جای هردومان می بینی. حالا تو به من بگو چه می بینی؟
- هر روز به سه نفر اظهار ادب کن.
- در خانه یک حیوان نگه دار.
- دست کم سالی یک بار طلوع آفتاب را تماشاکن.
- سالروز تولد دیگران را به خاطر بسپار.
- با صمیمیت دست بده.
- در چشم دیگران نگاه کن.
- از عبارت »متشکرم « زیاد استفاده کن.
- از عبار ت »خواهش می کنم « زیاد استفاده کن.
- نواختن یک ساز را یاد بگیر.
- در حمام آواز بخوان.
- در هر بهار گلی بکار.
- کمتر از درآمدت خرج کن.
- اتومبیل ارزان قیمت سوار شو، اما بهترین.
- خانه ای را که در توان داری بخر.
- کتاب های خوب را بخر، حتی اگر نخوانی.
- خود را و دیگران را ببخش.
- از نخ دندان استفاده کن.
- بی هیچ علت خاصی بگذار بهت خوش بگذرد.
- هر وقت احساس کردی استحقاقش را داری، درخواست ارتقاء کن.
دو خُلق است که حق تعالی هر دو را دوست دارد: سخاوت و شجاعت. منشا هر دو از یک اصل است: سخاوت بذل مال است و شجاعت بذل جان.
ما تنها برای خودمان متولد نمی شویم تولد ما به همه کسانی که بعدها درزندگی ما ظاهر میشوند مربوط می شود.
شور و عشق و عاشقی آفت آسایش و آرامش خیال است ولی اگر عشق در عالم نبود، هنر و صنعت و زیبائی هم نبود، عشق است که بشر را از خاکستر نشینی رهائی بخشید و زیبائی را به زندگانی او راه داد.
طول عمر انسان از روی اعمال و افکار او سنجیده می شود نه از تعداد سالهایی که زندگی می نماید.
یادت باشد که موفقیت یک شبه، معمولأ پانزده سال طول میکشد
من هیچ گناهی را بزرگتر از این نمی شناسم که بی گناهان را به نام خدا زیر فشار قرار دهند
من هیچ گناهی را بزرگتر از این نمی شناسم که بی گناهان را به نام خدا زیر فشار قرار دهند
اخلاق واقعی در دنبال کردن راه دیگران نیست بلکه در این است که راه حقیقی و درست را
برای خویش پیدا کنیم و بدون بیم و باک آن را دنبال کنیم.
ممکن است من شخصی حقیر و ناچیز باشم اما وقتی که حقیقت بوسیله من سخن می گوید
شکست ناپذیر هستم.
من از امتیازها و انحصارها نفرت دارم. هرچه نتواند با توده های مردم تقسیم شود برایم گناه آلود و حرام است.
هنری هست که می کشد و هنری هست که زندگی می بخشد. هنر واقعی باید منعکس کننده
شادمانی سرخوشی و پاکی آفریننده اش باشد.
هرچند هیچ کس آنرا نبیند نادرست نخواهد شد.
لامارتین شاعر فرانسوی میگوید: تو را دوست دارم بدون آنکه علتش را بدانم.
محبتی که علت داشته باشد یا احترام است یا ریا.
گاندی پس از سال ها مبارزه برای استقلال و روشنگری مردم کشورش، به دست جوان هندوی تندرویی به قتل رسید. مرگی که گویی به او الهام شده بود: «جنگنده عاشق مرگ است؛ نه مرگ دربستر بیماری، بلکه مرگی که در میدان نبرد سر می رسد... مرگ، در هر زمانی خجسته و مبارک است، ولی برای جنگنده ای که برای آرمان خود- حقیقت- می میرد، خجستگی آن دو چندان است.»
نکته های کوچک زندگی (۴)
- گروه ها را فر اموش کن، ایده های تازه و بکری که جهان را تغییر داده، همواره حاصل کار انفرادی یک شخص بوده است.
- هر روز به دنبال راهکار جزئی و تازه ای برای بهبود بخشیدن به ازدواجت باش
- مسئولیت رفتارهایت را خودت به عهده بگیر .نگذار دیگری این کار را برایت انجام دهد
- یک شب در هفته را تنها به خودت و همسرت اختصاص بده
- همیشه یک کابل باتری در اتومبیلت داشته باش
- هنگام نوشتن، جا برای اصلاح بگذار
- از فرزندانت نزد دیگران تعریف کن و بگذار خودشان هم بشنوند
- به جزئیات توجه کن
- مبتکر باش
- قابل اعتماد باش
- حتی کمترین پیشرفت ها را تحسین کن
- هرگز به کسی که دوستش داری، هدیه ای نده که به یادش بیندازد که در زمینه خاصی احتیاج به بهبود دارد.
از منظومه: سالهای صبوری |
پنداشت او - قلم در دستهای مرتعشش باری عصای حضرت موساست .
می گفت: (( اگر رها کنمش اژدها شود (( ماران و مورهای (( این ساحران رانده وامانده را - فرو بلعد می گفت: (( وز هیبت قلم (( فرعون اگر به تخت نلرزد (( دیگر جهان ما به چه ارزد ؟ *** بر کرسی قضا و قدر قاضی بنشسته با شکوه خدایان تند خو تمثیل روزگار قیامت انگشت اتهام گرفته به سوی او: (( برخیز! - از اتهام خود اینک دفاع کن (( این آخرین دفاع (( پیش از دفاع زندگیت را وداع کن !
می گفت : (( امان دهید (( تا آخرین سپیده (( تا آخرین طلوع زندگیم را (( نظاره گر شوم *** پیش از سپیده دم که فلق در حجاب بود بر گرد گردنش اثری از طناب بود و چشمهای بسته او غرق آب بود . *** در پای چوب دار هنگام احتضار از صد گره، گرهی نیز وا نشد موسی نبود او در دستهای او قلمش اژدها نشد ***** |
مخوان آواز،ای دختر! صدای نغمه ی مستانه ات را در گلو بشکن پسر،آواز عشق انگیز را بس کن سرود لحظه های کامیابی را به دور افکن
***
تو ای دختر که شور نغمه از لبهات لبریز است برای نغمه هایت فکر دیگر کن توای مرد جوان کز کام ها در سینه ات بانگی طر بخیر است سرود قرن را سر کن
***
بخوان آواز،اما همراه بانگ دلاویزت بگوش مارسان شبناله های بینوایان را صدای دردمندان بلاکش را نوای مبتلایان را
***
مخوان آواز عشق انگیز ای دختر اگر آواز میخوانی- بخوان آواز دردانگیز آن مرد نگونبختی- که شب بادست خالی می کند آهنگ کاشانه و با شرمی غم آلوده- بجای نان بپای کودکانش اشک میریزد و غمگین کودکان او- بگردش در تضرع چون کبوترهای بی دانه
***
توای دختر! برای نغمه ی خود فکر دیگر کن سرود قرن راسرکن سرود مادرن تنها که دور از روی فرزند است سرود مرد بی آرام زندانی- گه با امید دیدار زن و فرزند،در بند است
***
سرود سرنوشت کودک بی مادری تنها که شب با دیدگان اشکپالا میرود در خواب سرود بینوا طفلی که باشد خنده اش بی رنگ دل بی مادرش بیتاب
***
اگر آواز میخوانی - بخوان آواز درد آلوده ی پیران غمگین را - که در پیری تهی دستند - نفسهاشان توانا نیست - غروب زندگی در چشمشان پیداست گه و بیگاه بغضی در گلو دارند - کویر زندگی در زیر پا و کوله بار غصه ها بر دوش و مرگ خویش را هر لحظه صد بار آروز دارند
***
اگر آواز میخوانی - سرود دختری بی عشق را برخوان که در جانش گل عشقی شکوفا نیست دلی دارد ولی در چشم این و آن دلارا نیست نگاه گرم و دلبندی که جانش را بر افروزد - بزیر آسمانها نیست
***
پسر، آواز را بس کن اگر اواز میخوانی - بخوان آواز آن بیمار بیکس را - که چشم بیفروغ خویش را با انتظاری تلخ براه دوستی نادیده میدوزد و از تکضربه های پای هر عابر - بامید عیادتها - لبان نیمرنگش میشود خندان بشوق آنکه با دیدار، شمعی در دل تنگش بر افروزد ولی جنبنده ای از حال آن بیمار آگه نیست بغربت تلخ میمیرد و مرغ جان او از تنگنای شهر تنهائی - بسوی کبریا پرواز میگیرد
***
اگر آواز میخوانی بخوان آواز غمگین یتیمان را که همچون طوطی بی نغمه خاموشند و بر سر هایشان چتر محبت سایه افکن نیست بدلها راهشان بسته است
***
اگر آواز میخوانی - بخوان آواز ان مادر که از قهر تهیدستی یگانه کودکش را بر سر راهی، رها کرده است و با چشمان اشک آلود سر، سوی خدا کرده است و با جانی که بیتا بست - برای عزت و اقبال فرزندش دعا کرده است و باغمهای رنگارنگ - سوی خانه میپوید بهر گامی نگاهی سوی طفلش میکند غمناک و زیر لب همیگوید: خدایا، مادری غمگین و تنها، کودکش تنهاست دلم را بر غمی سنگین شکیبا کن ومین و آسمانت را بگو با کودکی تنها مدارا کن
***
تو ای دختر،سرود قرن را سر کن: سرود تلخ آن قومی - که شهر و خانه شان در زیر پای تانگ میلرزد و در مرگ جوانهاشان ز خشم و غصه لبریزند و فرزند انشان چون برگهای زرد پائیزی ز رگبار مسلسلهای دشمن، بیگنه بر خاک میریزند
***
سرود مادری ترسان که شب هنگام از فریاد بمبی میشود بیخواب سرود کشته ای در عرصه ی پیکار که میپوشد کفن بر پیکر او نیمه شب مهتاب
***
تو ای دخهر که شور نغمه از لبهات لبریز ست برای نغمه هایت فکر دیگر کن تو ای مرد جوان کز کام ها در سینه ات بانگی طر بخیز است |
مهدی سهیلی
آی . . . زندانبان!
صدای ضجه زندانی در مانده را بشنو
در این دخمه ی دلتنگ جان فرسای را بگشا
از این بندم رهایی ده
***
مرا بار دیگر با نور خورشید آشنایی ده
که من دیدار رنگ آسمان را آرزو مندم
بسی مشتاق دیدار زن و لبخند فرزندم
من دور از زن و فرزند ـــ
به یک دیدار خشنودم
به یک لبخند، خورسندم
***
الا ای همسرم ، ای همسفر با شادی و رنجم!
از پشت میله های زندان، ترا دلتنگ می بینم
و رویت را که زیبا گلبن گلخانه ی من بود ـــ
بسی بیرنگ می بینم.
***
به پشت میله های سرد، چشمت گریه آلود است
در آغوش تو می بینم سر فرزند را بر شانه ات غمناک
مگو فرزند ... جانم ، دخترم، امید دلبندم
تو تنها، دخترم تنها
***
چو می آئی به دیدارم ـــ
نگاهت مات و لب خاموش
نمیخوانی ز چشمانم ـــ
که من مردی گنه آلودم اما پشیمانم
ترا در چشم غمگین است فریاد ملامت ها
مرا در جان ناشاد است غوغای ندامت ها
ترا می بینم و بر این جدائی اشک میریزم
نمیدانی چه غمگینم
غروب تلخ پائیزم
***
الا ای نغما خوان نیمه شب ، ای رهنورد مست!
که هر شب میخزی از پشت این دیوار ،مستانه
و میپویی بسوی خانه ی خود، مست و دیوانه
دم دیگر در آغوش زن و فرزند، خورسندی
نه در رنجی، نه در بندی ـــ
ولی من آشنای رنجم و با شوق، بیگانه
تو بر کامی و من ناکام
تو در آن سوی ، آزادی
من اینجا بسته ام در دام
میان کام و ناکامی، نباشدغیر چندین گام
بکامت باد، این شادی
حلالت باد، آزادی
***
تو ای آزاده ی خوشبخت، ای مرد سعادتمند!
که شبها خاطری مجموع و یاری نازنین داری
میان همسر وفرزند ـــ
دلت همخانه ی شادی ـــ
لبت همسایه ی لبخند
بهر جا میروی آزاد ـــ
بهرسویی که دل می گویدت رو میکنی خورسند
نه در رنجی و نه دربند
بکامت باد، این شادی
از کتاب طلوع محمد | یتیم |
سلام، ای دختر بی مادر تنها ! که میبینم بزیر پای تو اقلیم فردا را سلام، ای کودک امروز، ای نام آور فردا که میدانم بفرمان تو ملک آسمانها را
غمت نازم ـ چرا چشمت پر اندوه است ؟ بدلها رنگ غم میپاشد این چشمان پر اندوه بخند ای تکسوار شهر تنهائی ! که موج خنده ای گرمت دل انگیز است بخند ای تک نهال دشت غربت ها ! که از لبخند تو، دنیای انسانها طربخیر است *** مباش اندوهگین ای تک نورد راه آینده ! نگه کن، همچو دامان طبیعت مادری داری زمین و آسمان با تو امید جاودان با تو خدای مهربان با تست مباش اندوهگین ای دختر فردا ! ز مادر بهتری داری . زمان چون باد میپوید یتیمی بر سر کوچ است اگر دل بر خدا بندی ـ یتیمی واژه ای پوچ است *** لبت را رنگ شادی ده که پیروزی برویت با لب پر خنده میخندد نگه بر آسمانها کن ـ بچشمت ماه میخندد ـ تمام آسمان با چهره ی تابنده میخندد در این دنیای پهناور ـ زمین از تو، زمان از تست، عشق جاودان از تست لبت نازم بخنده باز کن لب را که در برق نگاهت کوکب پیروزی آینده می خندد
« تهران ـ چهاردهم خرداد 1347 |
|
فن شعر نیمایی
|
کدام اثر در این ده سال همتراز کارهای گذشته بوده است
|
|
رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم پس از مراجعت از حجة الوداع بمدینه لشگرى بفرماندهى اسامة بن زید تجهیز کرد و دستور داد که براى جنگ با دشمنان دین بسوى شام حرکت کنند و چون بر حضرتش معلوم شده بود که بزودى رخت از این جهان بر بسته و بملاقات پروردگار خویش خواهد شتافت براى اینکه پس از رحلت وى در امر خلافت و جانشینى على علیه السلام که آنرا در غدیر خم باطلاع مسلمین رسانیده بود از ناحیه بعضىها مخالفت و کار شکنى نشود دستور فرمود گروهى از مهاجر و انصار از جمله ابوبکر و عمر و ابو عبیده نیز با لشگر اسامه بسوى شام بروند تا در موقع رحلت آنحضرت در مدینه حضور نداشته باشند ولى بطوریکه مورخین نوشتهاند آنها از این دستور تخلف ورزیده و بلشگر اسامه نپیوستند.
در همان روزها آنحضرت بیمار شد و ابتداء در منزل ام السلمه و بعد هم در منزل عایشه بسترى گردید و مسلمین بعیادت او میرفتند و رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم نیز آنها را نصیحت میفرمود و مخصوصا درباره عترت و خاندان خویش بآنان توصیه مینمود.
در یکى از روزها که با حال بیمارى براى اداى نماز بمسجد رفته بود چشمش بابوبکر و عمر افتاد و از آنها توضیح خواست که چرا با اسامه نرفتید؟ابوبکر گفتمن در لشگر اسامه بودم برگشتم که از حال شما باخبر شوم!عمر نیز گفت من براى این نرفتم که دوست نداشتم حال شما را از سوارانى که از مدینه بیرون میآیند بپرسم خواستم خود از نزدیک نگران حال شما باشم !پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود بلشگر اسامه بپیوندید و فرمایش خود را سه مرتبه تکرار کرد (ولى آنها نرفتند) (1) .
بیمارى حضرت روز بروز سختتر میشد و مسلمین نیز از وضع حال او نگران بودند روزى که جمعى از صحابه در خدمتش بودند فرمود دوات و کاغذى براى من بیاورید تا براى شما چیزى بنویسم که پس از من هرگز گمراه نشوید عمر گفت این مرد هذیان میگوید و بحال خود نیست کتاب خدا براى ما کافى است!!آنگاه هیاهوى حضار بلند شد و پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود برخیزید و از پیش من بیرون روید و سزاوار نیست که در حضور من جدال کنید (2) .
مسلما عمر میدانست که آنحضرت در تأیید جریان غدیر خم مجددا در مورد خلافت على علیه السلام میخواهد مطلبى بنویسد بدینجهت از آوردن دوات و کاغذ ممانعت نمود زیرا در حدیثى که از ابن عباس نقل شده خود باین امر اعتراف نموده و میگوید من فهمیدم که پیغمبر میخواهد خلافت على را تسجیل کند اما براى رعایت مصلحت بهم زدم (3) .
در آنحال باید از عمر مىپرسیدند که اولا چگونه به پیغمبر نسبت هذیان میدهى در صورتیکه آنحضرت با عصمت الهى مصون بوده و هر چه گوید من جانب الله است چنانکه خداوند در قرآن کریم فرماید:و ما ینطق عن الهوى ان هو الا وحى یوحى ثانیا تو از کجا مصلحت مردم را بهتر از پیغمبر دانستى که مانع آوردن کاغذ و دوات شدى؟و از همین سخن عمر میتوان نتیجه گرفت که او معرفت صحیح و درستى بمقام قدس و معنوى پیغمبر نداشته و با دستور وى مخالفت میورزیده است چنانکه قطبالدین شافعى شیرازى که از اکابر علماى اهل سنت است در کتاب کشف الغیوب گوید این امر مسلم است که راه را بى راهنما نتوان پیمود و تعجب مینمائیم از کلام خلیفه عمر رضى الله عنه که گفته چون قرآن در میان ما هست براهنما احتیاجى نیست این کلام مانند کلام آنکس ماند که گوید چون کتب طب در دست هست احتیاجى بطبیب نمیباشد بدیهى است که این حرف غیر قابل قبول و خطاى محض است چه آنکه هر کس از کتب طبیه نتواند سر در آورد و قطعا باید رجوع نماید بطبیبى که عالم بآن علم است.
همین قسم است قرآن کریم که هر کس نتواند بفکر خود از آن بهره بردارى کند ناچار باید رجوع نماید بآن کسانیکه عالم بعلم قرآناند،چنانکه خداى تعالى در قرآن (سوره بقره آیه 83) میفرماید:
ولو ردوه الى الرسول و الى اولى الامر منهم لعلمه الذین یستنبطونه منهم.و کتاب حقیقى سینه اهل علم است چنانکه خداوند در آیه 48 سوره عنکبوت فرماید:بل هو آیات بینات فى صدور الذین اوتوا العلم بهمین جهت حضرت على کرم الله وجهه فرمود:انا کتاب الله الناطق و هذا هو الصامت یعنى من کتاب ناطق خدا هستم و این قرآن کتاب صامت است (4) .
بارى مرض پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم شدت یافت و در اواخر ماه صفر سال 11 هجرى و بقولى در 12 ربیعالاول همان سال پس از یک عمر مجاهدت در سن 63 سالگى بدار بقاء ارتحال فرمود،على علیه السلام بهمراهى عباس و تنى چند از بنىهاشم جسد آنحضرت را غسل داده و پس از تکفین در همان محلى که رحلت فرموده بود مدفون ساختند.
پىنوشتها:
(1) ارشاد مفید جلد 1 باب دوم فصل 52ـاعلام الورى.
(2) البدایة و النهایة جلد 5 ص 227ـتاریخ طبرى جلد 2 ص 436ـشرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید جلد 1 ص .133
(3) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید جلد 1 ص .134
ینادیهم یوم الغدیر نبیهم
بخم و اسمع بالنبى منادیا
فقال له قم یا على و اننى
رضیتک من بعدى اماما و هادیا
(حسان بن ثابت)
در سال دهم هجرى پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله از مدینه حرکت و بمنظور اداى مناسک حج عازم مکه گردید،تعداد مسلمین را که در این سفر همراه پیغمبر بودند مختلف نوشتهاند ولى مسلما عده زیادى بالغ بر چند هزار نفر در رکاب پیغمبر بوده و در انجام مراسم این حج که به حجة الوداع مشهور است شرکت داشتند.نبى اکرم صلى الله علیه و آله پس از انجام مراسم حج و مراجعت از مکه بسوى مدینه روز هجدهم ذیحجه در سرزمینى بنام غدیر خم توقف فرمودند زیرا امر مهمى از جانب خداوند بحضرتش وحى شده بود که بایستى بعموم مردم آنرا ابلاغ نماید و آن ولایت و خلافت على علیه السلام بود که بنا بمفاد و مضمون آیه شریفه زیر رسول خدا مأمور تبلیغ آن بود:
یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس. (1)
اى پیغمبر آنچه را که از جانب پروردگارت بتو نازل شده (بمردم) برسان و اگر (این کار را) نکنى رسالت او را نرسانیدهاى و (بیم مدار که) خداوند ترا از (شر) مردم نگهمیدارد .پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله دستور داد همه حجاج در آنجا اجتماع نمایند و منتظر شدند تا عقب ماندگان برسند و جلو رفتگان نیز باز گردند.
مگر چه خبر است؟
هر کسى از دیگرى مىپرسید چه شده است که رسول خدا صلى الله علیه و آله ما را در این گرماى طاقت فرسا و در وسط بیابان بى آب و علف نگهداشته و امر به تجمع فرموده است؟زمین بقدرى گرم و سوزان بود که بعضىها پاى خود را بدامن پیچیده و در سایه شترها نشسته بودند .بالاخره انتظار بپایان رسید و پس از اجتماع حجاج رسول اکرم صلى الله علیه و آله دستور داد از جهاز شتران منبرى ترتیب دادند و خود بالاى آن رفت که در محل مرتفعى بایستد تا همه او را ببینند و صدایش را بشنوند و على علیه السلام را نیز طرف راست خود نگهداشت و پس از ایراد خطبه و توصیه درباره قرآن و عترت خود فرمود:
ألست اولى بالمؤمنین من انفسهم؟قالوا بلى،قال:من کنت مولاه فهذا على مولاه،اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله. (2)
آیا من بمؤمنین از خودشان اولى بتصرف نیستم؟ (اشاره بآیه شریفه النبى اولى بالمؤمنین من انفسهم) عرض کردند بلى،فرمود من مولاى هر که هستم این على هم مولاى اوست،خدایا دوست او را دوست بدار و دشمنش را دشمن بدار هر که او را نصرت کند کمکش کن و هر که او را وا گذارد خوار و زبونش بدار.
و پس از آن دستور فرمود که مسلمین دسته بدسته خدمت آنحضرت که داخل خیمهاى در برابر خیمه پیغمبر صلى الله علیه و آله نشسته بود رسیده و مقام ولایت و جانشینى رسول خدا را باو تبریک گویند و بعنوان امارت بر او سلام کنند و اول کسى که خدمت على علیه السلام رسید و باو تبریک گفت عمر بن خطاب بود که عرض کرد:بخ بخ لک یا على اصبحت مولاى و مولى کل مؤمن و مؤمنة.
به به اى على امروز دیگر تو امیر و فرمانرواى من و فرمانرواى هر مرد مؤمن و زن مؤمنهاى شدى. (3) و بدین ترتیب پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله على علیه السلام را بجانشینى خود منصوب نموده و دستور داد که این مطلب را حاضرین بغائبین برسانند.
حسان بن ثابت از حضرت رسول صلى الله علیه و آله اجازه خواست تا در مورد ولایت و امامت على علیه السلام و منصوب شدنش در غدیر خم بجانشینى نبى اکرم صلى الله علیه و آله قصیدهاى گوید و پس از کسب رخصت چنین گفت:
ینادیهم یوم الغدیر نبیهم
بخم و اسمع بالنبى منادیا
و قال فمن مولیکم و ولیکم؟
فقالوا و لم یبدوا هناک التعادیا
الهک مولانا و انت ولینا
و لن تجدن منا لک الیوم عاصیا
فقال له قم یا على و اننى
رضیتک من بعدى اماما و هادیا
فمن کنت مولاه فهذا ولیه
فکونوا له انصار صدق موالیا
هناک دعا اللهم و ال ولیه
و کن للذى عادى علیا معادیا (4)
روز غدیر خم مسلمین را پیغمبرشان صدا زد و با چه صداى رسائى ندا فرمود (که همگى شنیدند) و فرمود فرمانروا و صاحب اختیار شما کیست؟همگى بدون اظهار اختلاف عرض کردند که:
خداى تو مولا و فرمانرواى ماست و تو صاحب اختیار مائى و امروز از ما هرگز مخالفت و نافرمانى براى خودت نمىیابى.پس بعلى فرمود یا على برخیزکه من ترا براى امامت و هدایت (مردم) بعد از خودم برگزیدم.
(آنگاه بمسلمین) فرمود هر کس را که من باو مولا (اولى بتصرف) هستم این على صاحب اختیار اوست پس شما براى او یاران و دوستان راستین بوده باشید.
و آنجا دعا کرد که خدایا دوستان او را دوست بدار و با کسى که با على دشمنى کند دشمن باش.
رسول اکرم فرمود اى حسان تا ما را بزبانت یارى میکنى همیشه مؤید بروح القدس باشى.
ثبوت و تواتر این خبر بحدى براى فریقین واضح است که هیچگونه جاى انکار و ابهامى را براى کسى باقى نگذاشته است زیرا مورخین و مفسرین اهل سنت نیز در کتابهاى خود با مختصر اختلافى در الفاظ و کلمات نوشتهاند که آیه تبلیغ (یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک. ..الخ) در روز هیجدهم ذیحجه در غدیر خم درباره على علیه السلام نازل شده و پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله ضمن ایراد خطبه فرموده است که من کنت مولاه فعلى مولاه (5) ولى چون کلمه مولى معانى مختلفه دارد بعضى از آنان در این مورد طفره رفته و گفتهاند که در این حدیث مولى بمعنى اولى بتصرف نیست بلکه بمعنى دوست و ناصر است یعنى آنحضرت فرمود من دوست هر کس هستم على نیز دوست اوست چنانکه ابن صباغ مالکى در فصول المهمه پس از آنکه چند معنى براى کلمه مولى مینویسد میگوید:
فیکون معنى الحدیث من کنت ناصره او حمیمه او صدیقه فان علیا یکون کذلک. (6)
پس معنى حدیث چنین باشد که هر کسى که من ناصر و خویشاوند و دوستاو هستم على نیز (براى او) چنین است!
در پاسخ این آقایان که پرده تعصب دیده عقل و اندیشه آنها را از مشاهده حقایق باز داشته است ابتداء معانى مختلفهاى که در کتب لغت براى کلمه مولى قید شده است ذیلا مینگاریم تا ببینیم کدامیک از آنها منظور نظر رسول اکرم صلى الله علیه و آله بوده است.
کلمه مولى بمعنى اولى بتصرف و صاحب اختیار،بمعنى بنده،آزاد شده،آزاد کننده،همسایه،هم پیمان و همقسم،شریک،داماد،ابن عم،خویشاوند،نعمت پرورده،محب و ناصر آمده است.بعضى از این معانى در قرآن کریم نیز بکار رفته است چنانکه در سوره دخان مولى بمعنى خویشاوند آمده است:
یوم لا یغنى مولى عن مولى شیئا.و در سوره محمد صلى الله علیه و آله کلمه مولى بمعنى دوست بوده.
و ان الکافرین لا مولى لهم.و در سوره نساء بمعنى هم عهد آمده چنانکه خداوند فرماید:
و لکل جعلنا موالى.و در سوره احزاب بمعنى آزاد کرده آمده است:
فان لم تعلموا آباءهم فاخوانکم فى الدین و موالیکم (عتقائکم) (7)
از طرفى بعضى از این معانى درباره پیغمبر اکرم صدق نمیکند زیرا آنحضرت بنده و آزاد کرده و نعمت پرورده کسى نبود و با کسى نیز همقسم نشده بود برخى از آنکلمات هم احتیاج بتوصیه و سفارش نداشت بلکه گفتن آنها نوعى سخریه بشمار میرفت که رسول خدا صلى الله علیه و آله در آن شدت گرما وسط بیابان مردم را جمع کند و بگوید من پسر عموى هر کس هستم على هم پسر عموى اوست،یا من همسایه هر که هستم على هم همسایه اوست و هکذا...همچنین قرائن حال و مقام نیز بکار بردن کلمه مولى را بمعنى دوست و ناصر که دستاویز اکثر رجال اهل سنت است اقتضاء نمیکند زیرا مدلول و مفاد آیه تبلیغ با آن شدت و تهدید که میفرماید اگر این کار را بجا نیاورى مثل اینکه وظائف رسالت را انجام ندادهاى میرساند کهمطلب خیلى مهمتر و بالاتر از این حرفها است که پیغمبر در آن بیابان گرم و سوزان توقف نموده و مردم را از پس و پیش جمع کند و بگوید من دوست و ناصر هر که هستم على هم دوست و ناصر اوست،تازه اگر مقصودش این بود در اینصورت بعوض مردم باید بعلى میگفت که من محب و ناصر هر که هستم تو هم محب و ناصر او باش نه مردم،و اگر منظور جلب دوستى مردم بسوى على بود در اینصورت هم باید میگفت هر که مرا دوست دارد على را هم دوست داشته باشد ولى این سخنان از مضمون جمله:من کنت مولاه فهذا على مولاه بدست نمیآید گذشته از اینها گفتن این مطلب ترس و وحشتى نداشت تا خداوند اضافه کند که من ترا از شر مردم (منافق) نگهمیدارم.
از طرفى تخصیص بلا مخصص کلمه مولى از میان تمام معانى آن بمعنى محب و ناصر بدون وجود قرینه باطل و بر خلاف علم اصول است در نتیجه از تمام معانى مولى فقط (اولى بتصرف و صاحب اختیار) باقى میماند و این تخصیص علیرغم عقیده اهل سنت بلا مخصص نیست بلکه در اینمورد قرائن آشکارى وجود دارد که ذیلا بدانها اشاره میگردد.
اولا عظمت و اهمیت مطلب دلیل این ادعا است که خداوند تعالى با تأکید و تهدید میفرماید اگر این امر را بمردم ابلاغ نکنى در واقع هیچگونه تبلیغى از نظر رسالت نکردهاى و این خطاب مؤکد میرساند که مضمون آیه درباره جعل حکمى از احکام شرعیه نبوده بلکه امرى است که تالى تلو مقام رسالت است،در اینصورت باید مولى بمعنى ولایت و صاحب اختیار باشد تا همه مسلمین از آن آگاه گردند و بدانند که چه کسى پس از پیغمبر صلى الله علیه و آله مسند او را اشغال خواهد کرد مخصوصا که این آیه در غدیر خم نزدیکى جحفه نازل شده است تا پیغمبر پیش از اینکه حجاج متفرق شوند آنرا بهمه آنان ابلاغ کند زیرا پس از رسیدن بجحفه مسلمین از راههاى مختلف بوطن خود رهسپار میشدند و دیگر اجتماع همه آنان در یک محل امکان پذیر نمیشد و البته این فرمان از چند روز پیش به پیغمبر صلى الله علیه و آله وحى شده بود ولى زمان دقیق ابلاغ آن تعیین نگردیده بود و چون آنحضرت مخالفت گروهى از مسلمین را با على علیه السلام بعلت کشته شدن اقوامآنها در جنگها بدست وى میدانست لذا از ابلاغ جانشینى او بیم داشت که مردم زیر بار چنین فرمانى نروند بدینجهت خداوند تعالى او را در غدیر خم مأمور بتوقف و ابلاغ جانشینى على علیه السلام نمود و براى اطمینان خاطر مبارک پیغمبر صلى الله علیه و آله اضافه فرمود که مترس خدا ترا از شر مردم نگهمیدارد.
ثانیا رسول خدا صلى الله علیه و آله پیش از اینکه بگوید:
من کنت مولاه فرمود:ألست اولى بالمؤمنین من انفسهم؟یا ألست اولى بکم من انفسکم؟
آیا من بشما از خود شما اولى بتصرف نیستم؟همه گفتند بلى آنگاه فرمود:من کنت مولاه فهذا على مولاه قرینهاى که بکلمه مولى معنى اولى بتصرف و صاحب اختیار میدهد از جمله اول کاملا روشن است و سیاق کلام میرساند که مقصود از مولى همان اولویت است که پیغمبر نسبت بمسلمین داشته و چنین اولویتى را بعدا على علیه السلام خواهد داشت.
ثالثا رسول اکرم صلى الله علیه و آله پس از ابلاغ دستور الهى در مورد جانشینى على علیه السلام چنانکه در صفحات پیشین اشاره گردید بمسلمین فرمود:سلموا علیه بامرة المؤمنین (8) .یعنى بعلى علیه السلام بعنوان امارت مؤمنین سلام کنید و چنانچه مقصود از مولى دوست و ناصر بود میفرمود بعنوان دوستى سلام کنید و سخن عمر نیز که بعلى علیه السلام گفت مولاى من و مولاى هر مرد مؤمن و زن مؤمنه شدى ولایت و امارت آنحضرت را میرساند.
رابعا علاوه بر کتب شیعه در اغلب کتب معتبر و مشهور تسنن نیز نوشته شده است که پس از ابلاغ فرمان الهى و دعاى پیغمبر صلى الله علیه و آله که عرض کرد
اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله
خداوند این آیه را نازل فرمود:الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دینا. (9)
یعنى امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما اتمام نمودم و پسندیدم که دین شما اسلام باشد.و مسلم است که موجب اکمال دین و اتمام نعمت ولایت و امامت على علیه السلام است چنانکه پیغمبر فرمود:
الله اکبر!على اکمال الدین و اتمام النعمة و رضى الرب برسالتى و ولایة على بن ابیطالب بعدى. (10)
(الله اکبر بر کامل شدن دین و اتمام نعمت و رضاى پروردگار برسالت من و ولایت على پس از من.)
خامسا پیش از آیه مزبور که مربوط با کمال دین و اتمام نعمت است خداوند فرماید:
الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم و اخشون.
یعنى کفار و مشرکین که همیشه در انتظار از بین رفتن دین شما بودند امروز نا امید شدند پس،از آنها نترسید و از من بترسید زیرا آنان چنین مىپنداشتند که چون پیغمبر اولاد ذکور ندارد که بجایش نشیند لذا پس از رحلت او دینش نیز از میان خواهد رفت و کسى که بتواند پس از او این دین را رهبرى کند وجود نخواهد داشت ولى در آنروز که على علیه السلام بفرمان خداى تعالى از جانب رسول خدا بجانشینى وى منصوب گردید این خیال و پندار مشرکین باطل و تباه گردید و دانستند که این دین دائمى و همیشگى است و این آیه و دنباله آن که مربوط با کمال دین و اتمام نعمت است آیه سوم سوره مائده بوده و با آیه تبلیغ (یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک...) که آیه 67 همان سوره است بنحوى با هم ارتباط دارند و از اینجا نتیجه میگیریم که مقصود از مولى در کلام پیغمبر صلى الله علیه و آله ولایت و جانشینى علىعلیه السلام بود نه بمعنى محب و ناصر. (11)
سادسا از تمام معانى مختلفه که براى کلمه مولى دلالت دارند فقط (اولى بتصرف) معنى حقیقى آنست و معانى دیگر از فروع این معنى بوده و مجاز میباشند که نیازمند باضافه قید دیگر و محتاج بقرینهاند و از نظر علم اصول حقیقت مقدم بر مجاز میباشد بنا بر این کلمه مولا در این حدیث بمعنى صاحب اختیار و اولى بتصرف است.
سابعا چنانکه قبلا اشاره گردید پس از انجام این مراسم حسان بن ثابت قصیدهاى سرود و معنى مولى را کاملا حلاجى نموده و توضیح داد که بعدها جاى اشکال و ایراد براى مغرضین باقى نماند آنجا که گوید:
فقال له قم یا على و اننى
رضیتک من بعدى اماما و هادیا
در این بیت از قول پیغمبر میگوید که فرمود یا على برخیز که من پسندیدم ترا بعد از خود (براى امت) امام و هدایت کننده باشى.
اگر مولا بمعنى دوست و ناصر بود پیغمبر بحسان اعتراض میکرد و میفرمود من کى گفتم على امام و هادى است گفتم على دوست و ناصر است ولى مىبینیم رسول اکرم صلى الله علیه و آله نه تنها اعتراض نکرد بلکه فرمود همیشه مؤید بروح القدس باشى و قصیده حسان و اشعار دیگران که در اینمورد سرودهاند در کتب معتبر اهل سنت قید شده است.
بعضى از علماء اهل سنت که در بن بست گیر کرده و تا حدى منصف بودهاند ناچار باهمیت مطلب اقرار نموده و صریحا اعتراف کردهاند که در آنروز پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله على را بولایت و جانشینى خود منصوب نمود چنانکه سبط ابن جوزى در تذکره پس از شرح معانى کلمه مولى و انتخاب معناى اولى بتصرف بقرینه ألست اولى بالمؤمنین من انفسهم مینویسد:
و هذا نص صریح فى اثبات امامته و قبول طاعته. (12)
و این خود نص صریح در اثبات امامت على و قبول طاعت او میباشد.
پىنوشتها:
(1) سوره مائده آیه .67
(2) بحار الانوار جلد 37 ص 123 نقل از معانى الاخبارـمناقب ابن مغازلى ص 24ـشواهد التنزیل جلد 1 ص 190ـفصول المهمه ص 27 و سایر کتب فریقین.
(3) ارشاد مفید جلد 1 باب دوم فصل 50ـالغدیر جلد 1 ص 4 و 156ـمناقب ابن مغازلى ص 19 و کتب دیگر.
(4) روضة الواعظین جلد 1 ص 103ـاحتجاج طبرسى جلد 1 ص 161ـارشاد مفید و کتب دیگر.
(5) فصول المهمه ابن صباغ ص 25ـشواهد التنزیل جلد 1 ص 190ـمناقب ابن مغازلى ص 16ـ27ـشرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید جلد 1 ص 362ـذخائر العقبى ص 67ـینابیع المودة ص 37ـتفسیر کبیر فخر رازى و تفاسیر و کتب دیگر.
(6) فصول المهمه ص .28
(7) وجوه قرآن ص .278
(8) بحار الانوار جلد 37 ص 119 نقل از تفسیر قمى ص 277ـارشاد مفید و کتب دیگر.
(9) شواهد التنزیل جلد 1 ص 193ـمناقب ابن مغازلى شافعىـالغدیر جلد 1
(10) بحار الانوار جلد 37 ص 156ـشواهد التنزیل جلد 1 ص .157
(11) براى توضیح بیشتر بجلد 5 تفسیر المیزان مراجعه شود.
(12) تذکره ابن جوزى چاپ قدیم باب دوم ص .20