از منظومه: سالهای صبوری |
پنداشت او - قلم در دستهای مرتعشش باری عصای حضرت موساست .
می گفت: (( اگر رها کنمش اژدها شود (( ماران و مورهای (( این ساحران رانده وامانده را - فرو بلعد می گفت: (( وز هیبت قلم (( فرعون اگر به تخت نلرزد (( دیگر جهان ما به چه ارزد ؟ *** بر کرسی قضا و قدر قاضی بنشسته با شکوه خدایان تند خو تمثیل روزگار قیامت انگشت اتهام گرفته به سوی او: (( برخیز! - از اتهام خود اینک دفاع کن (( این آخرین دفاع (( پیش از دفاع زندگیت را وداع کن !
می گفت : (( امان دهید (( تا آخرین سپیده (( تا آخرین طلوع زندگیم را (( نظاره گر شوم *** پیش از سپیده دم که فلق در حجاب بود بر گرد گردنش اثری از طناب بود و چشمهای بسته او غرق آب بود . *** در پای چوب دار هنگام احتضار از صد گره، گرهی نیز وا نشد موسی نبود او در دستهای او قلمش اژدها نشد ***** |