حکومت 42 ساله معمر قدافی ، در آستانه سقوط و پیوستن به تاریخ قرار گرفت.
خبرهای رسیده از طرابلس حاکی از آن است که انقلابیون لیبیایی ساعاتی پیش حمله نهایی به پایتخت را آغاز کرده اند و به پیروزی های بزرگی رسیده اند.
هر چند دیروز درگیری ها در طرابلس "پراکنده" بود و قذافی نیز مهاجمان انقلابی را موش هایی خوانده بود که مهار شدند ، اما از ساعاتی پیش ، روند جنگ به طور کامل به سود انقلابیون بوده است. .
آری اگر «قرآن» را باز کرده و تنها به ورق زدن و مطالعه ی بسیار گذرای آن بپردازیم،مشاهده می کنید که در هر چند ورقی،از این نمونه ها یافت می شود که من در این وب سایت می نویسم:
-در بنی اسرایل گوشت گاو ذبح شده را به بدن مرده ای زدند،بلافاصله زنده شد و قاتل خود را معرفی کرد(بقره 67 تا73)
-عُزَیرپیامبر(ع)صد سال پس از مرگش زنده شد،در حالی که غذای صد سا ل پیشش صحیح و سالم بود،اما الاغش متلاشی شده بود!(بقره 259)
-حضرت ذکریا(ع) در دوران کهولت سن،و سستی بدن آن هم از زنی عقیم و نازا،صاحب فرزندی به نام یحیی(ع) شد(مریم 4تا 7)
-حضرت سلیمان با هدهد و مورچه بهحث و مناظره و گفتگو میکرد!(نمل18 و 19 و27)
-آهن محکم در دست حضرت داود نرم می شد و او با دست خود زره درست میکرد(سباّ 10)
-تخت بلقیس در یک چشم بهم زدن از کشوری دور،در مقابل حضرت سلیمان حاضر شد!(نمل 40)
-«ماه»برای حضرت محمد(ص)شکافته و دو نیم شد!(قمر 1)
-حضرت ابراهیم در سنین پیری،از زنی پیر و فرتوت صاحب فرزند شد!(هود 72)
-حضرت عیسی پرنده ی گِلی را با دمیدن در آن به پرنده ی زنده ی واقعی تبدیل میکرد(آل عمران 49)
-از دل کوه سخت،شتری با بچه ی تازه متولد شده اش،برای قوم ثمود بیرون آمد!(اعراف 73)
-چاقوی حضرت ابراهیم که از تیزی وبرندگی سنگ را پاره می کرد،گلوی اسماعیل را نبرید(صافات100 تا 110)
-حضرت موسی(ع)عصایی را به سنگ زد که از آن 12 چشمه یآّ برای بنی اسرایل جوشید!(بقره 60)
حضرت سلیمان(ع) باد را تحت اختیار داشت و با آن فاصله ی شهر ها را می پیمود!(ص 36)
*گلچینی از آیه های زیبا ی قرآن برای زندگی
آیه 135 سوره آل عمران
نیکان آنها هستند که هرگاه کار ناشایست از آنها سرزند یا ظلمی به نفس خویش کنند(گناه)خدا را به یاد می آورند و از گناه خود به درگاه خود گناه و استغفار می کنند زیرا که می دانند جز خدا هیچکس نمی تواند گناه خلق را بیامرزد و آنها هستند که اصرار در کار زشت نکنند چون به زشتی معصیت آگاهند
آیه 216 سوره بقره
حکم جهاد بر شما مقرر گردید،حال آنکه بر شما ناگوار و مکروه هست،اما چه بسیار شود که شما چیزی را ناگوار و بد می دانید ولی در حقیقت به خیر و صلاح شماست(و گاهی چیزی را خوب می دانید و آن بر شما بد است) و خداوند به مصالح امور داناست و شما نادانید
آیه 108 سوره انعام
شما مومنان دشنام به آنانکه غیر خدا را می خوانند ندهید تا مبادا آنها نیز از روی دشمنی و جهالت خدا را دشنام دهند
آیه 16سوره آل عمران
اگر خدا را دوست دارید،پس مرا پیروی کنید تا خداوند شما را دوست بدارد
آیه 3 سوره طلاق
هرکس بر خدا توکل کند،خداوند او را کافی است
آیه 144 سوره آل عمران
محمد (ص) فرستاده ی خداست؛ پیش از او فرستادگان دیگری نیز بودند، آیا اگر او بمیرد و یا کشته شود شما به عقب بر می گردید!؟ و هرکس به عقب باز گردد،هرگز به خدا ضرری نمی زند و خداوند به زودی سپاسگزاران را پاداش خواهد داد
آیه 114 سوره هود
ونماز را در دو طرف روز(صبح و شب) بپا دارید و نیز در ساعات تاریکی شب که البته با خوبی ها و نیکوکاری های شما بد کاریهایتان را نابود می سازید(نماز با سخن که حسنات شما،بدی ها را محو می کند)که یادآوری است برای اهل ذکر
آیه 20 سوره حدید(و مَا الحَیواةُ الدّنیا اِلّا متاعُ الغُرور)
بدانید که زندگی در دنیا چیزی جز متاع فریب و غرور نیست!
آیه 23 سوره حدید
(تقدیر حق را بدانید)تا هرگز از آنچه از دست داده اید دلتنگ نشوید و به آنچه به شما می دهدمغرور و دلشاد نگردید و خدا دوست دار هیچ متکبر خود ستایی نیست
آیه 7 سوره مجادله
هیچ رازی سه کس با هم نگویند جز آنکه خدا چهارمین آنهاست،اگر پنج کس باشند خداوند ششمین آنهاست وهمچنین بیشتر از اینها،جز آنکه هر کجا باشند او با آنهاست،سپس روز قیامت همه را به(نیک و بد)اعمالشان آگاه خواهد ساخت که خدا به کلیه امورعالم داناست
آیه 8 سوره جمعه
بگو:عاقبت مرگی که از آنها فرار می کنید شما را البته ملاقات خواهد کرد و پس از مرگ به سوی خدایی که دانای پیدا و پنهان است بازگردانیده می شوید و او شما را به آنچه می کرده اید آگاه می سازد
آیه 8 سوره آل عمران
پروردگارا دلهای ما را به باطل میل مده پس از آنکه به حق هدایت فرمودی و ما را از لطف خود رحمتی عطا فرما،که تویی بسیار بخشنده
آیه 4 سوره تغابن
او آنچه را که در آسمانها و زمین است و آنچه را که شما پنهان و آشکار کنید همه را می داند و خدا به اسرار
دلها هم داناست
آیه 1 سوره تغابن
هرچه در آسمانها و زمین است همه به تسبیح خدا مشغولند که سلطنت ملک هستی و ستایش اهل عالم برای اوست و او بر هر چیز تواناست
آیات 11 و 12 سوره حجرات
ای مردمان با ایمان هیچ گروهی از شما گروه دیگر را مسخره نکند،شاید آنها از خود اشان بهتر باشند و زنان زنان دیگر را مسخره ننمایند،شاید که مسخره شوندگان بهتر از آنان باشند و از یکدیگر عیب جویی نکنید و با لقبهای ناپسند سرزنش ننمایید و هر که توبه ننماید پس اینان ستمگرانند11 شما که ایمان دارید از بسیاری گمانها(بدبینی) بپرهیزید که بعضی گمان ها گناه است، کنجکاوی در احوال دیگران مکنید و غیبت همدیگر را نکنید،آیا دوت دارید فری از شما که گوشت مردار برادرش را بخورد؟!طوری که شما آن را بد می شمارید،از خدا بترسید که خدا توبه پذیر و مهربان است
از خداوند خواستم
از خداوند خواستم درد را از من بگیرد
خداوند گفت نه.
وظیفه ی من نیست دردت را از بین ببرم،تو خودت باید دردها را رها کنی.
از خداوند خواستم فرزند معلول مرا شفا دهد
خداوند گفت نه.
روح فرزندت سالم است،جسم هم که موقتی است.
از خداوند خواستم به من بردباری عطا کند.
خداوند گفت نه
بردباری حاصل فرعی آزمایشات سخت است،اعطایی نیست،بلکه باید آن را بدست آوری.
از خداوند خواستم به من خوشبختی بدهد
خداوند گفت نه
خوشبختی در دستان خودتان است،من به شما برکت میدهم.
از خداوند خواستم رنج را از من بگیرد.
خداوند گفت نه
رنج شمارا از جاذبه های دنیایی دور میکند؛وبه من نزدیک میکند.
از خداوند خواستم روحم را تعالی بخشد.
خداوند گفت نه
شما باید خودتان رشد کنید و من به شما شکل میبخشم تا بارورشوید.
از خداوند خواستم همه ی چیزهایی را که موجب لذت بخش بودن زندگی میشود،به من بدهد
خداوند گفت نه
به شما زندگی میدهم تا از همه چیز لذت ببرید
از خداوند خواستم به من کمک کند دیگران را همان قدر دوست داشته باشم که او مرا دوست دارد.
خداوند گفت هان.....سرانجام سر عقل آمدی.
از خداوند خواستم دوستانی بفرستد.
او شما را فرستاد
پروردگارا!
پروردگارا به من آرامشی ده تا بپذیرم آنچه را نمی توانم تغییر دهم،
دلیری ده تا تغییر دهم آنچه را که می توانم تغییر دهم
و بینشی ده تا تفاوت این دو را بفهمم
پروردگارا مرا فهمی ده تا انتظار نداشته باشم دنیا و مردمان آن مطابق میل من رفتار کنند
پروردگارا!بگذار هر کجا تنفر هست بذر عشق بکارم
هر کجا آزادگی هست ببخشایم و هر کجا غم هست شادی نثار کنم
پروردگارا قدرت غلبه بر رفتار های نادرستم را به من عطا کن
خدایا!خطای مرا که باعث قطع امیدم شده است ببخشا ومرا راهنمایی کن....
خدایا !مرا به بزرگی چیزهایی که داده ای آگاه وراضی کن که مبادا کوچکی چیز هایی که ندارم آرامشم رابرهم بزند
خدایا!مددی ده که اگر هر روز چیزی را می شکنیم دل یه آدم نباشه
خداوند پناه و نیروی من است و در هر مشکلی مرا یاری می دهد
قوی و دلیر باش.نهراس.دلتنگ مشو.زیرا خدای تو هر کجا که روی باتوست
هر کس که خدا را بپذیرد،خداوند نیرویش را به او می بخشد
اگر کسی در خدا پناه گیرد،موجود تازه ای خواهد شد.همه ی چیز های کهنه سپری خواهند شد ؛نظاره کنید که همه چیز تازه
آوای باد انگار آوای خشکسالی است
دنیا به این بزرگی یک کوزه ی سفالیست
بایدکه عشق ورزید باید که مهربان بود
زیرا که زنده ماندن هر لحظه احتمالیست
میخواهم سر روی شانه های مهربانت بگذارم تا دیگر از گریه گم نشوم
تو مرا به دیار محبتها بردی و صادقانه دوستم داشتی
پس بیا و باز در این راه تلاش کن اگر طاقت اشکهایم را نداری
در راه عشقی پاک تر و صادقانه تر ، زیرا که من و تو ما شده ایم
پس نگذار زمانه ی بیرحم دلهایی را که ز هم جدا نشدنی است را به درد آورد
دلم را به تو دادم و کلیدش را به سوی آسمان خوشبختی ها روانه کردم
چه شبها که تا سحر به یادت با گونه های خیس از دلتنگی به سر بردم
چه روزها با خاطراتت نفس کشیدم
پس تو ای سخاوت آسمانی من
مرا دریاب که دیوانه وار
دوستت دارم
آدمها دو گونه اند: آنان که تنها به صعود نگاه می کنند، و آنان که از نگاه صعود می کنند
زندگی را آنگونه که هست دوست داشته باش و آنگونه که دوست داری زندگی کن
آدمها دو گونه اند: آنها که دنیا تغییرشان می دهد و آنها که دنیا را تغییر می دهند
هنر، پیروزی نیست، هنر کنار آمدن با شکست است و این عین پیروزی است
زندگی ذره ذره جان آدمی را می گیرد، اما خونش می افتد به گردن مرگ
پنجره های دلت را جایی بگشا که می دانی سرشار از هوای تازه است
آنان که در زندگی شکست خورده اند شکست دادن را می آموزند
چشمها زبان دومند وقتی که واژه های اشک سرازیر می شوند
کار امروز را به فردا مسپار، امروز فردای همان دیروز است
هنر، با زندگی ساختن نیست، هنر، زندگی را ساختن است
آنان که عشق می ورزند، به عشق ورزیده شدن می ارزند
صداقت آینه زمانی زیباست که زیبارویان به آن نگاه کنند
نفرت خاکستری ست که از آتش عشق بر جا می ماند
عشق، میدان مشاعره است و ازدواج میدان مشاجره!
داشتن دوست مهم نیست، دوست داشتن مهم است
مثل چشم باش، همه را ببین جز خویش را
آسمانی باش برای آنان که پرنده می شوند
تنها (نون) است که قانون را می سازد
تنها در کلاس عشق، غیبت جایزست
به فغان نه لب گشودم که فغان اثر ندارد
غم دل نگفته بهتر همه کس جگر ندارد
چه حرم چه دیر هر جا سخنی ز آشنائی
مگر اینکه کس ز راز من و تو خبر ندارد
چه ندیدنی است اینجا که شرر جهان ما را
نفسی نگاه دارد، نفسی دگر ندارد
تو ز راه دیدهٔ ما به ضمیر ما گذشتی
مگر آنچنان گذشتی که نگه خبر ندارد
کس ازین نگین شناسان نگذشت بر نگینم
بتو می سپارم او را که جهان نظر ندارد
قدح خرد فروزی که فرنگ داد ما را
همه آفتاب لیکن اثر سحر ندارد
’شاخ نهال سدره ئی خار و خس چمن مشو»
«منکر او اگر شدی منکر خویشتن مشو»
دو عالم را توان دیدن بمینائی که من دارم
کجا چشمی که بیند آن تماشائی که من دارم
دگر دیوانه ئی آید که در شهر افکند هوئی
دو صد هنگامهٔ خیزد ز سودائی که من دارم
مخور نادان غم از تاریکی شبها که میآید
که چون انجم درخشد داغ سیمائی که من دارم
ندیم خویش میسازی مرا لیکن از آن ترسم
نداری تاب آن آشوب و غوغائی که من دارم
بر خیز که آدم را هنگام نمود آمد
این مشت غباری را انجم به سجود آمد
آن راز که پوشیده در سینهٔ هستی بود
از شوخی آب و گل در گفت و شنود آمد
درون لاله گذر چون صبا توانی کرد
بیک نفس گره غنچه وا توانی کرد
حیات چیست جهان را اسیر جان کردن
تو خود اسیر جهانی کجا توانی کرد
مقدر است که مسجود مهر و مه باشی
ولی هنوز ندانی چها توانی کرد
اگر ز میکدهٔ من پیاله ئی گیری
ز مشت خاک جهانی بپا توانی کرد
چسان به سینه چراغی فروختی اقبال
به خویش آنچه توانی به ما توانی کرد
اگر به بحر محبت کرانه می خواهی
هزار شعله دهی یک زبانه میخواهی
مرا ز لذت پرواز آشنا کردند
تو در فضای چمن آشیانه میخواهی
یکی به دامن مردان آشنا آویز
ز یار اگر نگه محرمانه می خواهی
جنون نداری و هوئی فکنده ئی در شهر
سبو شکستی و بزم شبانه می خواهی
تو هم به عشوه گری کوش و دلبری آموز
اگر ز ما غزل عاشقانه می خواهی
چو موج مست خودی باش و سر بطوفان کش
ترا که گفت که بنشین و پا بدامان کش
بقصد صید پلنگ از چمن سرا برخیز
بکوه رخت گشا خیمه در بیابان کش
به مهر و ماه کمند گلو فشار انداز
ستاره ر از فلک گیر و در گریبان کش
گرفتم اینکه شراب خودی بسی تلخ است
بدرد خویش نگر زهر ما بدرمان کش
با نشئه درویشی در ساز و دمادم زن
چون پخته شوی خود را بر سلطنت جم زن
گفتند جهان ما آیا بتو می سازد
گفتم که نمی سازد گفتند که برهم زن
در میکده ها دیدم شایسته حریفی نیست
با رستم دستان زن با مغبچه ها کم زن
ای لاله صحرائی تنها نتوانی سوخت
این داغ جگر تابی بر سینه آدم زن
تو سوز درون او ، تو گرمی خون او
باور نکنی چاکی در پیکر عالم زن
عقل است چراغ تو در راهگذاری نه
عشق است ایاغ تو با بندهٔ محرم زن
لخت دل پر خونی از دیده فرو ریزم
لعلی ز بدخشانم بردار و بخاتم زن