-
دکتر علی شریعتی
شنبه 29 مرداد 1390 17:16
از انسانها غمی به دل نگیر زیرا خود نیز غمگینند! با آنکه تنهایند ولی از خود میگریزند! زیرا به خود و به عشق خود و به حقیقت خود شک دارند. پس دوستشان بدار حتی اگر دوستت نداشته باشند
-
دکتر علی شریعتی
شنبه 29 مرداد 1390 17:11
روح های اندک و بی سرمایه اند که در بی دردی ، به ابتذال میکشند عشق های مزاجی اند که در وصال می میرند در پیری می پژمردند ، سراب ها زود پایان می گیرند ، اما روح های بزرگ و سرمایه دار که گنجینه های بیشمار در خود پنهان کرده اند ،روح های نیرومند و توانا که خلاقند و هنرمند ، روح هایی که امانت دار خدایند و همانند خدا مسجود...
-
دکتر علی شریعتی
شنبه 29 مرداد 1390 17:05
ماه در اوج آسمان می رود و ما در گوشه ای از شب همچنان به گفت و گوی دستها گوش فرا داده ایم و ساکتیم و در چشم های هم یکدیگر را می خوانیم ، در چشم های هم یکدیگر را می بخشیم و من همه ی دنیا را در چشمان او می بینم و او همه ی دنیا را در چشم های من می بیند و ما در چشم های یکدیگر ساکتیم و در چشم های هم می شنویم و در چشم های هم...
-
زندگی نامه ی آزادمرد موسیقی ایران
شنبه 23 بهمن 1389 01:44
محمدرضا شجریان، اول مهر ۱۳۱۹ در مشهد زاده شد. خواندن را از کودکی با همان لحن کودکانه آغاز کرد. از کودکی با توجه به استعداد و صدای خوبش تحت تعلیم پدر که خود قاری قرآن بود مشغول به پرورش صدای خویش شد و در سال ۱۳۳۱، برای نخستین بار، صدای تلاوت قرآن او از رادیو خراسان پخش میشود. وی در سال ۱۳۳۸ به دانشسرای مقدماتی در مشهد...
-
سخنانی از دکتر شهیدعلی شریعتی
چهارشنبه 20 بهمن 1389 21:43
آدم وقتی فقیر میشود خوبیهایش هم حقیر میشوند اما کسی که زر دارد یا زور دارد عیبهایش هم هنر دیده میشوند و چرندیاتش هم حرف حسابی بحساب می آیند. (دکتر علی شریعتی) مردان در صید عشق به وسعت نامنتهایی نامردند گدایی عشق میکنند تا وقتی مطمئن به تسخیر قلب زن نشدند اما همین که مطمئن شدند مردانگی را در کمال نامردی به جا می آورند....
-
میتراود مهتاب
چهارشنبه 20 بهمن 1389 21:38
میتراود مهتاب میدرخشد شبتاب، نیست یکدم شکند خواب به چشم کس و لیک غم این خفته چند خواب در چشم ترم میشکند. نگران با من استاده سحر صبح میخواهد از من کز مبارک دم او آورم این قوم بجان باخته را بلکه خبر در جگر لیکن خاری از ره این سفرم میشکند . نازک آرای تن ساق گلی که به جانش کشتم و به جان دادمش آب ای دریغا! به برم...
-
ای آدم ها
چهارشنبه 20 بهمن 1389 21:34
ای آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید! یک نفر در آب دارد می سپارد جان یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند روی این دریای تند و تیره و سنگین که میدانید آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن آن زمان که پیش خود بیهوده میپندارید که گرفتستید دست ناتوان را تا توانایی بهتر را پدید آرید آن زمان که تنگ میبندید بر...
-
صدای پای آب
چهارشنبه 20 بهمن 1389 21:33
صدای پای آب اهل کاشانم روزگارم بد نیست. تکه نانی دارم، خرده خوشی، سر سوزن ذوقی مادری دارم، بهتر از برگ درخت، دوستانی بهتر از آب روان، و خدایی که در این نزدیکی است. لای این شب بو ها، پای آن کاج بلند ... من مسلمانم ، قبله ام یک گل سرخ، جانمازم چشمه، مُهرم نور، دشت، سجادة من من وضو با تپش پنجرهها میگیرم. در نمازم جریان...
-
مرگ انسانیت
چهارشنبه 20 بهمن 1389 21:32
از همان روزی که دست حضرت قابیل گشت آلوده به خون حضرت هابیل از همان روزی که فرزندان آدم زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید آدمیت مرد گرچه آدم زنده بود از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند آدمیت مرده بود بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب گشت و گشت قرنها از مرگ...
-
زمستان
چهارشنبه 20 بهمن 1389 21:30
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت سرها در گریبان است کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را نگه جز پیش پا را دید ، نتواند که ره تاریک و لغزان است وگر دست محبت سوی کسی یازی به اکراه آورد دست از بغل بیرون که سرما سخت سوزان است نفس ، کز گرمگاه سینه می آید برون ، ابری شود تاریک چو دیدار ایستد در پیش چشمانت نفس کاین است...
-
تساوی :نوشته ی خسرو گل سرخی
چهارشنبه 20 بهمن 1389 21:28
تساوی معلم پای تخته داد می زد صورتش از خشم گلگون بود و دستانش به زیر پوششی از گردپنهان بود ولی آخر کلاسی ها لواشک بین خود تقسیم می کردند وان یکی در گوشه ای دیگر جوانان را ورق می زد برای آنکه بی خود های و هو می کرد و با آن شور بی پایان تساوی های جبری رانشان می داد خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک غمگین بود تساوی...
-
دو اثر زیبا از کارو
چهارشنبه 20 بهمن 1389 21:24
هذیان یک مسلول همره باد از نشیب و فراز کوهساران از سکوت شاخه های سرفراز بیشه زاران از خروش نغمه سوز و ناله ساز آبشاران از زمین ، از آسمان ، از ابر و مه ، از باد و باران از مزار بیکسی گمگشته در موج مزاران می خراشد قلب صاحب مرده ای را سوز سازی سازنه ، دردی ، فغانی ، ناله ای ،اشک نیازی مرغ حیران گشته ای در دامن شب می...
-
دلم را دار خواهم زد
چهارشنبه 20 بهمن 1389 21:19
در این معبد ! در این تنها تجلیگاه نیک و بد ! در این صحرای آتشناک صدها عابد و موبد! در این غوغای بی اندازه و بیحد! بروی پشته ای از استخوانها جار خواهم زد! دلم را دار خواهم زد ! دلم را دار خواهم زد! درون من دلی از خشم بی اندازه میباشد! درون من دلی از زخمهای تازه می باشد درون من دلی دلی از کفر ... از یک کفر تاریک است....
-
یکی را دوست می دارم
چهارشنبه 20 بهمن 1389 21:15
یکی را دوست می دارم ، ولی افسوس، او هرگز نمی داند . نگاهش می کنم شاید بخواند از نگاه من که او را دوست می دارم، ولی افسوس، او هرگز نگاهم را نمی خواند. به برگ گل نوشتم من که او را دوست می دارم، ولی افسوس، او برگ گل را به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند. به مهتاب گفتم: ای مهتاب، سر راهت به کوی او سلام من رسان و گو که او...
-
قرآن از نگاه دکتر شهید علی شریعتی
چهارشنبه 20 بهمن 1389 21:14
قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود همه از / می پرسند ” چه کس مرده است؟ ” چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل کرده است . قرآن ! من شرمنده توام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام . یکی ذوق می کند که ترا بر روی برنج...
-
نثر زیبای ویکتور هوگو:درباره ی تهی دستان
چهارشنبه 20 بهمن 1389 21:08
قورباغه ی سیاه آفتاب به سر منزل غروب نزدیک می شد. قورباغه زشت نزاری کنار لجن زار کوچکی نشسته، خیر و حیران مانده بود، فکر می کرد، سیر و سیاحت می کرد، آسمان آبی را چمن های زیبا را، گل های فرح بخش را درختان سبز و خرم را، پرندگان خوش آواز را، گل و گیاهی را که کنار لجن زار روئیده بود و آبی را که میان آن می درخشید و هر آن...
-
کوک کن ساعتِ خویش !
چهارشنبه 20 بهمن 1389 21:02
کوک کن ساعتِ خویش ! اعتباری به خروسِ سحری ، نیست دگر دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است کوک کن ساعتِ خویش ! که مـؤذّن ، شبِ پیـش دسته گل داده به آب و در آغوش سحر رفته به خواب ... کوک کن ساعتِ خویش ! شاطری نیست در این شهرِ بزرگ که سحر برخیزد شاطران با مددِ آهن و جوشِ شیرین دیر برمی خیزند کوک کن ساعتِ خویش ! که سحر گاه...